نوین گستر
به وبلاگ نوین گستر خوش آمدید!

dastan . story, dastane kotah, love story, انتخاب همسر شاهزاده, داستان, داستان جالب, داستان عاشقانه, داستان عاشقانه غم انگیز, داستان عبرت آموز, داستان عشاق, داستان عشقی, داستان غم انگیز, داستان های کوتاه, داستان پند آموز, داستان کوتاه, داستان کوتاه گل صداقت در دانه عقیم, داستانها, داستانک, قصه, قصه شب, قصه کوتاه, کتاب داستان

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.

می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.

تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟
فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.

 

به ادامه مطلب بروید...

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:عشق , اثبات عشق , داستان عشقی , عاشقانه ها,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد